Sunday 1 May 2011

جلسه ۵ - ريشه خشونت در تمامى اشكال آن




هفته گذشته سوالى كه در مورد مطالب جلسات گذشته از طرف يكى از دوستان مطرح گرديد كه محتواى ان بطور خلاصه باين ترتيب است:  

خشونت انسان عليه انسان به قدمت عمر ادمى است و نوع مدرن ان تفاوت ماهوى با قبل از ان ندارد.  در مقام مقايسه خشونت قبل از دوران مدرن خصوصا در قرون وسطى بمراتب وحشتناكتر از نوع جديد ان بوده است، از طرفى خشونت دهه هاى اخير در چندين نقطه جهان از نوع مذهبى و قرون وسطايى ان است، بنابراين ايا بهتر نيست بحث هاى فلسفه سياسى حول مواردى كه كاربرد محسوس و اين زمانى دارد (يعنى خشونت قرون وسطايى) متمركز باشد؟

در اين جلسه توضيحاتى را مورد سوال بالا مطرح ميكنيم:

١- برسى خشونت سازمان يافته در دوره مدرن بمعناى كم توجهى به انواع ديگر قبل از ان خصوصا خشونتهاى قرون وسطى و شكنجه هاى دستگاه تفتيش عقايد ان نيست، در اين مورد نگارنده مطالبى درمورد انگيزيسيون inquisation در حال تهيه دارد كه در اين وبلاگ در دسترس خواهد بود.  شناخت متعارف روشنفكران ايرانى از خشونتهاى قرون وسطى هم حامل كج فهمى هايى است كه اين مطلب، در حد بضاعت خود، ميتواند كمكى باشد در روشن كردن انها.

٢- ريشه خشونت را در تمامى اشكال آن نهايتا بايد در زير پا گذاردن فضايل اخلاقى ethical virtues جستجو كرد كه فرد individual در همه حال - صرفه نظر از شرايط طبيعى و اجتماعى و تعبيرهاى متداول از ايدئولژيهاى زمينى و اسمانى، ضرورتهاى تاريخى، سياسى، نژادى، سازمانى و غيره -  در رعايت انها مسئوليت دارد. اين فضايل هم جهانى و هم ابدى اند و بر خلاف انچه نيچه در اواخر قرن نوزده مطرح گرديد هـيچگاه  نسبى نبوده و نيستند.  فضيلتهايى كه اكثريت فرهنگها، بسيارى از فيلسوفان و تمامى اثار ارزشمند ادبى جهان در گراميداشت انها گفته و نوشته و تمامى اديان ضرورت وجودى خود را حفظ انها شمرده اند. يكى از مهمترين اين فضيلتها همدردى است، بى جهت نيست كه معيار سعدى در تشخيص ادمى و غير ان پس از جنگ جهانى دوم اعتبار جهانى ميابد كه: "تو كز محنت ديگران بيغمى".  اين اعتبار نه لزوما براى يك شاعر ايرانى و نه صرفا براى زبان فارسى است بلكه به رسميت شناختن ارزش ِ فضيلتى است كه در طول قرون و هزاره ها انسان در همه تمدنها ان را گرامى داشته.  كنفسيوس عصاره اموزش خود را اينگونه خلاصه ميكند: "انچه بر خود نميپسندى به ديگران تحميل مكن".  فيلسوف چينى منشوس Mencius در قرن سوم قبل از ميلاد ميگويد:

نزاكت با حرمت و رعايت، 
راستى با حس شرم،
خردمندی با درک نیک و بد
و بشريت با احساس همدردى اغاز ميگردد.

با دركى كه از نحوه زيست معدودى از فرهنگهاى باستان به دوران مدرن ميرسد، از جمله در مورد دولتشهر اسپارت در همسايگى اتن، در انجا فضيلتهاى ديگرى مانند وطن پرستى و روحيه جنگجويى بر فضيلتهاى اخلاقى مانند رحم و انصاف و همدردى پيشى ميگيرد.  اين موضوع در قرن 18 مورد توجه مونتسكيو قرار گرفته و پس از او بلافاصله روسو از جمله در "رساله در ريشه يابى بى عدالتيهاى اجتماعى" اين مجموعه فضيلتها را با ستايش از فرهنگ اسپارت و با اضافه نمودن "عشق به عدالت اجتماعى"، انها را "فضيلتهاى سياسى" social virtues نامیده  و بروى این طبقه بندی سرمايه گذارى فكرى ميکند.  تمایل فلسفه سیاسی مدرن به ساختار اجتماعی-فرهنگی اسپارت از همان آغاز راه یعنی با ماکیاولی آشکار میگردد.


 تفاوت فضیلتهای اخلاقی با آنچه روسو آنها را نوع اجتماعی آنها میداند با یک مثال  قابل تشخیص است، حاليكه عشق به عدالت یک فضیلت اخلاقى است، عشق به عدالت اجتماعى يك فضيلت سياسى بوده و ميتواند مستقيما در تخاصم با همه فضيلتهاى اخلاقى از جمله حتى خود عدالت قرار گيرد. در تخاصم بین ایندو فضیلت اگر عشق به عدالت اجتماعی بر نوع اخلاقی آن سبقت جوید خشونت به سادگی توجیه میشود. بدین تریب ضمینه بدعت گذاری بزرگ و بسیار خطر ناک دیگری در دوران مدرن شکل میگیرد.  در حاليكه در ابتدا هيچيك از چهره هاى شاخص سيلاب فكرى جامعه شناسی جدید ارزش فضايل اخلاقى را مستقيما زير سوال نميبرند، در نيمه دوم قرن ١٩ تكميل اين وظيفه نهایی از نظر فلسفى بر دوش نيچه و در حوزه سياست به عهده ايده بسيار موفق داروينيزم اجتماعى Social Darwinism قرار ميگيرد. نبوغِ نيچه و تنهايى او در زندگى شخصى باعث ميگردد كه كاملا فارغ از مصلحتهاى اجتماعى و انتقادها از طرف خرد يا عقل سليم مردمان، بتواند با صراحت سيمِ اخرِ اين ساز فلسفى را با مهارت به صدا دراورد.   



٣- على رغم ريشه مشترك همه خشونتها، خشونت سازمان يافته مدرن از نوع قبل از ان بسيار متفاوت و داراى ويژگيهايى است كه ان را كاملا مجزا و در موارى حتى غير قابل تشخيص مينمايد.  خشونت سازمان يافته مدرن از جمله نتيجه نوعى از حكومت است كه در دوران قبل از مدرن هيچ مشابه، سايه، يا نمونه اى نداشته و ان همان تماميت خواهى يا totalitarism است.  ارنت Arendt در اثر "منشا توتاليتاريزم" Origin of Totalitarianism سراينده غزل بلنديست كه همه ابيات ان در انتها، بديع، بيسابقه و مدرن بودن پديده توتاليتاريزم را تكرار ميكنند. فاشيزم و كمونيزم دو نمونه راست و چپ غير مذهبى اين نوع حكومت است كه اوايل قرن بيستم به ظهور ميرسند به این ترتیب که ابتدا بدون اشغال وجبى از خاك كشورها، و تنها بر بستر مادى و معنوى انباشته در طول قرن ١٩، نيمى از اروپا را به وسيله انقلاب و انتخابات به تسخير خود در مياورند. نتیجه ایندو نوع حکومت عبارت بود از سیاه ترین نمونه های خشونت سازمان یافته در حافظه بشر.

٤- شباهتهاى قابل مشاهده در اين خشونتها بسيارى از وقايع مصيبت بار قرن نوزده را نيز  در بر ميگيرد بنوعى كه اين اتفاقات، به تعبيرى، همان پيش زمينه هاى انقلابى، نژادى يا ملى اين دو موجود نوظهور قرن بيستم (تماميت خواهى چپ و راست) بوده اند.  از كشورگشايى هاى ناپلئون كه هگل او را "روح تاريخ سوار بر اسب" ميداند تا ديگر جنگها كه هم از نظر تعداد و هم از نظر تلفات از مشابه خود در تمام قرنهاى قبل بصورت فاحشى پيشى ميگيرند، از وقايعى مانند دريفوس در فرانسه تا جنگهاى خيابانى سالهاى ١٩١٩ تا ١٩٣٣ در در شهرهاى المان، از گسترش ايده هاى راست بر اساس داروينيزم اجتماعى در اروپا و حتى تا حد زيادى در امريكا تا ايجاد تفكر سنديكايى- فاشيستى بر اساس خشونت توسط جورج سورل George Sorel  در ابتداى قرن بيستم، از ظهور نوع جديدى از تلفيق فرهنگ و ايدئولژى تحت عنوان "انقلابیون حرفه اى" تا توجيه قبضه قدرت سياسى، با نام كارگران، بدون احراز اكثريت حتى در شوراهاى كارگران و دهقانان سراسر روسيه و حتى على رغم مخالفت ان، از كشتن بيش از٢٠ مليون غير نظامىِ نژاد اسلاو در جمهوريهاى شوروى سابق، نه تحت شرايطى كه بتوان ان را از نتايج غير مستقيم جنگ ناميد بلكه، بوسيله قتل عام دست جمعى در همه دهكده ها و شهرهاى اشغالى روسيه، اوكراين و روسيه سفيد، و بالاخره تا نقطه اوج کابوس بلند خشونت مدرن یعنی شرم اورترين عملى كه دست و نام نوعِ  بشر به ان الوده است يعنى هولوكاست، همگى و همگى میبایستی در شناخت هر مقوله فلسفه سیاسی و هر گفتمان مربوط به خشونت در زمان ما لحاظ شوند.  براى درك صحيح خشونتهاى 'اين زمانىِ' دهه هاى اخير، ميتوان و بايد زير هر سنگى را - خواه بازمانده از قرون وسطى، خواه متعلق به هزارو هفتصد، دو هزار سال يا قديم تر از ان باشد - جستجو كرد اما در اين جهد، بنظر نگارنده، ناديده گرفتن انچه در طول دویست و اندی سالرگذشته تا امروز از مصائبِ  خشونت و از مدل يگانه و بيسابقه ان بر بشر گذشته، هر چند در زمان ما معمول و متعارف، اما بسیار زیانباراست.  

مشخصا هدایت روشنفکران جوان بطرف مبانی فلسفه سیاسی دوران مدرن نمیتواند تنها با توجه به دستاوردهای لیبرال دموکراسیهای امروزه دنیا صورت گیرد.  این دستاوردها قبل از آنکه مدیون جوانه های ارجمند فلسفه سیاسی مدرن باشد، نتیجه عکس العمل انسان غربی نسبت به هولوکاست یا عکس العمل به نتیجه کارکرد دویست ساله ایدیولژیهای منتج شده از مدرنیته سیاسی یا بزبان دیگر نتیجه خون شهدای هولوکاست و دیگر فجایع نیمه اول قرن بیستم میباشد.  روشنفکر کشورهایی که از دموکراسی محرومند حق دارند داستان دسترسی مردم غرب به سطح کنونی آزادی، تساهل و قبول حقوق اقلیتها را بطور کامل بدانند.  اینکه 400 سال پس از مرگ دکارت و 300 سال پس از روشنگری Enlightenment در مرکز اروپا و در نیمه قرن بیستم ملیونها انسان توسط حکومتی منتخب به کوره های آدمسوزی سپرده میشوند را نمیتوان از آنها مخفی کرد یا زیر فرش جارو کرد یا کوچک نمایی کرد.  ارایه داستان مدرنیزم سیاسی بدون اشاره به  شاخه اصلی (یا حداقل تنومند) رشد یافته از این تنه یعنی توتالیتاریزم را میتوان به دقت نظر یا حافظه مسافری تشبیه کرد که برای اولین بار از تهران به شمال از جاده چالوس یا هراز یا حتی با هواپیما در حرکت است و در راه متوجه وجود پدیده ای بنام سلسله جبال البرز یا سخره ها و پرتگاه ها نمی گردد.  

٥- تمركز بر خشونت سازمان يافته organized violence در دوره مدرن بمعناى كم اهميت جلوه دادنِ  ضرورتِ افشا و طردِ انواع خشونت گروه هاى خارج از قدرت سياسى unorganized violence از جمله ترور، بمب گذارى وغيره هم نبوده و ريشه نهايى اين نيز نميتواند خارج از چارچوب مطرح شده در مورد ٢- باشد.

٦- در باز گويى داستان خشونت در دوران مدرن، هدف اين جلسات استفاده از استقرا induction براى اثبات گذاره هاى علمى نيست، هدف جستجو براى يافتن تخته بند يا الگويى است كه ياد اورى ان فرد پس از مشاهده هر ريسمان سياه و سفيدى از نوع قدیم و جدید و مابین آن، نه وحشت زده، که حساس و هشیار نمايد.

٧- شروع ايده هاى جديدِ منجر به خشونتِ مدرن از اروپا نتيجه يا حتى متاثر از فرهنگ، روش زندگى و آیین مسيحيت نيست، اين كاركرد اگر وجود ان شناسايى شود، ميبايستی وارونه تفسير گردد باين معنى كه ايده هاى خشونت گراى دوران مدرن، تاثيراتى منفی بر فرهنگ و باورهاى اروپا داشته و نه بالعکس.  در مقام مقايسه، وقتى فلسفه و سياست اروپا راه خود را مثلا به آسيا پيدا ميكند نتايج ان گاها غم انگیزتر هم ميشود، مثلا نتايج چند ساله حكومت گروه كوچك ماركسيست خمرهاى سرخ در كامبوج شايد از تسلط ٤٠ ساله كمونيزم در سراسر اروپاى شرقى فاجعه آميزتر باشد.

همچنین متفکرینی که در دوران مدرن به تنهایی و با تمام قامت خود در مقابل تفکر مسلط منجر به خشونت ایستادند، انهایی که علی رغم فشار خرد کننده نحله های مختلف این جریان فکری به آن تسلیم نشدند و به راه مستقل خود ادامه دادند و انهایی که سعی درکاهش تاثیر خشونت از درون این مسیر فکری داشتند همگی اروپایی بودند. آلکسی دو توکویل، جان استیوارت میل، سورن کیورکگارد، تولستوی، داستایوسکی، بالزاک و هرزن تنها  تعدادی از این نامها هستند.

٨ - در مقايسه خشونت قرون وسطی و مدرن اندیشه متعارف امروز در ایران موضوع پیشرفت تکنولژی را بعنوان پاسخی به معمای "ابعاد بی سابقه فجایع  دوران جدید" مطرح میکند.  بهترین نمونه این تفکر توسط  دکتر محمد رضا نیکفر در مقاله "خشونت دینی، خشونت سکولار" مطرح میشود.  نیکفر تکنولژی را به عصای موسی تشبیه میکند که اگر نه مسئول خشونت مدرن اما مسئول ابعاد آنست.  اين نظريه را با چالشى كوچك در چند نمونه واقعى محك ميزنيم، ايا تكنولژى كوره های  آدم سوزى در دسترس چنگيزخان يا جانشينان او نبود؟  پاتریک دزبوی Patrick Desbois در كتاب "هولوكاست بوسيله گلوله"  Holocaust by Bullet فناورى منجر به قتل مليونها يهودى در اروپاى شرقى را تنها اسلحه كمرى ميداند.  بعنوان مثال در اسناد دادگاه نورنبرگ تنها يك افسر نازى به قتل ١١٠٠٠ نفر غير نظامى با اسلحه شخصى خود اعترف ميكند.  وقتى در مقابل اسلحه غير نظاميان غير مسلح و وحشت زده قرار دارند يك ضربه شمشير براى قتل هر نفر و يا هر دو نفر كافيست و این نياز به خرج گذارى و تميز كردن هم ندارد، داغ هم نشده و خطر انفجار چاشنى گلوله در دست را ندارد.   

يا مثلا در همان نمونه کامبوج ابعاد خشونت را در آنجا با مورد دیگری در هفت قرن پیش از آن اتفاق افتاده یعنی حمله مغولها به كشور چين مقایسه کنیم.  گوبلای خان نوه چنگیز خان که مانند جد خود از طفولیت زیستن را در فضای خشونت با اسب سواری ، کمان اندازی برای شکار چارپایان و شکار دشمنان را میآموزد، به عنوان اولین حاکم مغول در سرتاسر چین پس از اشغال این کشور معرفی میشود.  او برای اداره امپراطوری متخصصین چینی و تبتی و از ملل دیگر به دربار خود میخواند و از آنها کمک میگیرد و سلسله یان را در چین پایه گذاری میکند که بیش از یک قرن دوام آورده و طی این مدت تجارت و دیپلماسی را بسرعت بهبود میبخشد.  اگر مصیبت و کشتار ناشی از حمله به بزرگترين کشورى كه مغولها هرگز به تصرف دراوردند يعنى چین را با قدرت  گيرى خمرها در كشور كوچك كامبوج مقايسه كنيم در کامبوج تلفات بمراتب بیشتر و خبری هم از تجارت یا دیپلماسی یا امثال آنها هم نیست.  حال در نظر بیاوریم كه تکنولژی در كشور ماقبل صنعتى كامبوج  در نیمه قرن بیستم در مقایسه با چین قرن سيزدهم چندان تفاوتى هم نداشت، نتیجه این مقایسه نشان دهنده آنست که "عصای موسی"یی که نیکفر از آن سخن میگوید وجود داشته و عمل میکند، این عصا كه بهتر است ان را عصاى فرعون بناميم اما نه در دست خمرها که در سر آنهاست.  این عصا در ايده ها و ايدئولژى مدرنى بود كه خمرها به ان مسلح بودند. عصایی که گوبلای خان علی رغم تربیت خشن کودکی در خانه چنگیز خان، در قرن 13 به آن دسترسی نداشت.  اين عصا نه در ايدئولژى ماركسيزم و نه در نحوه تعبير خمرها از ماركسيزم بلكه در اعتماد بنفس علمی انها، در قاطعیت و در"غيرت"ى بود كه کشفیات فلسفه سياسى مدرن (که در بالا اشاره شد) برای رهبران خمرها به ارمغان آورده بود. 

No comments:

Post a Comment