Sunday 22 May 2011

جلسه ۶ - در ستايش انكه در "جمهورى فضيلت" فضيلت سكوت را ميشكند




مرثيه اى براى قربانيان گيوتين در انقلاب فرانسه

در اين جلسه ابتدا نگاهى داريم به دوران ترور در انقلاب فرانسه و ريشه هاى فكرى ان درانديشه سياسى ان كشور در طول قرن ١٨ و سپس در پاى گيوتين شاهد اعتراض يكى از شهروندان فرانسه به اعدام خود خواهيم بود.

مرگ روسو در ٦٦ سالگى در سال ١٧٨٨ يكسال قبل از شروع انقلاب در سال ١٧٨٩ و چهار سال قبل از دوران اوج ترور يعنى سالهاى ۱۷۹۲ - ۱۷۹۴ اتفاق ميافتد. در جريان انقلاب گروه هاى متفاوت و حتى متخاصم به استثناى سلطنت طلبها يا از نظرات روسو حمايت ميكردند يا به اين حمايت وانمود ميكردند، ميتوان گفت فضاى سالهاى انقلاب تا ١٧٩٩ بگونه اى بود كه انتقاد مستقيم از روسو امكان پذير نبود و بنوعى در هر سه دوره انقلاب: ليبراليزم، ژاكوبنيزم و جمهورى ملى-امپراطورى روح روسو بر فراز انقلاب حاضر و ناظر بود.  جوزف لاكانال (١)، عضو و سپس رئيس كميته اموزش (وزير اموزش و پرورش) در سه حكومت روبسپير، ترميدور و دايركتورى مينويسد: "انقلاب فرانسه واقعه اى بود كه محتواى كتاب قرارداد اجتماعى روسو را در عمل بما نشان داد"، در این اظهار نظر لاكانال بيش از همه به دوره حاكميت روبسپير اشاره دارد.

وابستگى فكرى ژاكوبنها به روسو، در جريان انقلاب، از طرف جناح راست بارها مورد چالش قرار گرفت، انها تلاش كردند ژاكوبنها را از امتياز وابستگى يا دنباله روى از روسو محروم كنند چرا كه اين امر به حقانيت و اتوريته سياسى انها ميافزود. يك مبناى استدلال اين گروه ان بود كه روسو به دموكراسى نمايندگى شده (٢) و نمود ان در مجلس نمايندگان اعتقاد نداشت در حاليكه ژاكوبنها با استفاده از اين نهادها خود را نمايندگان مردم و رهبران انقلاب ميخواندند. اختلاف دموكراسى مستقيم در نوشتار روسو و واقعيت حكومت روبسپير بهانه اى بود در دست جناح راست براى مقابله با ژاكوبنها، بجاى حمله مستقيم به روسو كه در ان زمان، جرئت ان را نداشت.  دررد استدلال این گروه شواهدى در دست است كه روبسپير به ايده دموكراسى مستقيم روسو  هم نظر مساعد داشت: "ربسپير در مورد راه هاى عملى دموكراسى مستقيم از جمله ايجاد ساختمان مجلس نمايندگان بصورت يك استاديوم با گنجايش هزاران نفر مدتها خيالپردازى ميكرد ولى پس از حمله توده هاى بى بضاعت پاريس (سن كلاته) به مجلس در سال ١٧٩٣ هم از ايده دموكراسى مستقيم و هم از سن كلاته ها فاصله گرفت." (٣) نقش روسو را در انقلاب فرانسه ميتوان با تفاوتهايى با تاثير ماركس در انقلاب روسيه مقايسه كرد، يكى از اين تفاوتها ان بود كه تمامى گروه هاى شركت كننده در انقلاب فرانسه بدلايلى خود را مديون روسو ميدانستند در حاليكه ماركس از چنين جايگاهى در ميان انقلابيون روسيه برخوردار نبود.  بعنوان مثال پس از سقوط ربسپير و اعدام او حكومت ترميدور همچنان میراث روسو را گرامی میداشت و در همان سال خاكستر روسو را طى مراسمى در ساختمان پانتيون در كنار باقيمانده جسد ولتر و ديگر بزرگان فرانسه قرارداد، دست نوشته هاى چاپ نشده او را از بيوه او خريدارى و براى اديت و چاپ انها به كميته اموزش دستور صادر كرد. 

در سوى مخالف اين نظريه متفكرينى قرار دارند كه ريشه تمامى خشونتهاى انقلاب فرانسه را نتیجه تاثير افكار روسو ميبينند، پس از جنگ جهانى دوم اين تفكر حاميان بيشترى ميابد.  از جمله ايزا برلين روسو را نه تنها مسئول دوره ترور انقلاب فرانسه، بلكه او را اغاز گر فكر خشونت در دوران مدرن در تمامى اشكال ان معرفى ميكند:   "ميراث فكرى روسو براستى عبارتست از كليه ايده هاى تماميت خواهانه از جمله انچه ژاكوبنها در جريان انقلاب فرانسه پياده كردند و انواع ديگر تماميت خواهى و همه نظريه هايى كه موجب ميشود شخص يا گروهى بنام قرارداد اجتماعى، بنام منفعت گرايى اجتماعى ، بنام اصول فلسفى مجرد مستقل از تجربه بشر اراده خود را برخلاف ميل ديگران با زور و سركوب به انها تحميل كند و از اينها بمراتب بدتر و خطرناكتر ايده هايى كه اين سركوب را بنام خود مظلومان و بخاطر -ازادى- انها انجام ميدهند، ازادى كه به زور ميبايستى به انها خورانده شود، همه اين ايده ها را روسو براى نسلهاى پس از خود بيادگار گذاشت." (4) در ادامه اين جلسه به اختصار اين بخش از نظرات برلين را نقد خواهيم كرد.

هانا ارنت در كاوشى كه بيش از نيمى از عمرش را بخود اختصاص ميدهد بدنبال ريشه هاى فكرى هولوكاست و انواع ديگر خشونت در دوران مدرن از جمله انقلاب فرانسه، تمامى فيلسوفان تمدن غرب را از زمان سقراط به اينسو را در زير ذره بين نقد موشكافانه خود قرار ميدهد، او بعنوان يك يهودى، يك شهروند فرارى المان نازى، فرزند يك پدر و مادر ماركسيست، معشوقه سابق فيلسوفى از اعضاى حزب نازى و يك مهاجر امريكا در دهه هاى اخر زندگى، نه فقط بدنبال يك تحقيق دانشگاهى بلكه بخشى از ريشه هاى خود را جستجو ميكند، و در اين راه با كسى رودربايسى ندارد.  تم اصلى اثار ارنت عبارتست از شگفت زدگى از وقايع سياه قرن بيستم. در كتاب "وعده سياست"(٥) او رشد بيسابقه ابزار خشونت و تخريب را علاوه بر پيشرفت تكنولژى در اين ميداند كه "حوزه عمومى و سياسى در دوران مدرن بخودى خود به يك دامنه اعمال زور تبديل گشت، هم در حوزه تئورى و برداشت و درك ذهنى انسان از سياست و هم در واقعيتهاى سبعانه ان".  ارنت مسئله جنگ را در دوران مدرن و باستان را اینگونه مقايسه ميكند:  "در دوران باستان جنگ ادامه اهداف سياست بود با ابزارى ديگر به اين معنى كه هميشه امكان جلوگيرى از ان وجود داشت و در صورتيكه يكى از طرفين تقاضاى ديگرى را ميپذيرفت جنگی بوقوع نمیپوست، و اين قبول تقاضا حداكثر بمعناى از بين رفتن ازادى يك طرف تمام ميشد ولی نه به قيمت زندگى او.  همانطور كه ميدانيم اين شرايط ديگر وجود ندارد و اکنون دوران باستان بصورت بهشتى از دست رفته جلوه ميكند" (٦).  در اینجا آرنت به نیمه اول قرن بیستم و جنگهای جهانی اول و دوم اشاره دارد.  در نوشته ديگرى ارنت يكى از دلايل اشتباه يهوديان را در ماندن در المان و اروپاى شرقى پس از روى كار امدن هيتلر را مقايسه يهودى ستيزى قرن بيستم با انواع قبلى آن میداند، يهوديان فكر ميكردند اين حملات بمعنای بازگشتی است به قرون وسطی و اینبار هم مانند آن زمان بسیار سخت اما قابل تحمل خواهد بود. از جمله حملات قرون وسطی به یهودیان اروپا عبارت بود از انگيزيسيون اسپانيا در قرن ١٥ و حملات به محلات يهودى نشين در اواسط قرن ١٤ در جريان اپيدمى طاعون و قتل عام یهودیان توسط جنگجویان صلیبی در حین عبور از شهرهای اروپا در مسیر بیت المقدس.  

از نمونه هاى بسيار جدى برسى ريشه هاى خشونت مدرن از جمله تجزيه و تحليل آرا روسو توسط لئو استروس (٩) در نيمه دوم قرن بيستم انجام شد، او نيز يهودى و از مهاجرين به امريكا در دوران فاشيسم هيتلرى است و پيش زمينه اى بسيار مشابه هانا ارنت دارد. اشتراوس در زير سوال قراردادن فلسفه سياسى مدرن با ارنت اشتراك نظر دارد اما در ادامه هر دو در جستجوى خود به نتايج متفاوتى ميرسند.  ارنت و استراوس هم در المان و هم در شيكاگوى امريكا از اعضاى هيئت علمى يك دانشگاه هستند اما از نظر شخصيتى با هم هماهنگى نداشتند وهـيچگاه كار يكديگر را نقد نكردند. برسى نظرات استراوس در مورد روسو و انقلاب فرانسه را به فرصت ديگرى واگذار ميكنيم.

از دیگر اندیشه ها در ارزیابی خشونت مدرن در میان متفکرین پس از جنگ جهانى دوم اى جى تالمون است که در كتاب دموكراسى تماميت خواهانه ارائه ميشود (٧).  او موضوع فضيلت و اخلاق را در ايده هاى روبسپير را بیش از دیگران ميشكافد:  "بين فيلسوفان قرن ١٨، شامل اصحاب دائره المعارف مانند ديدرو و منفعت گرايانى چون هلوتيوس و هولباخ و بزرگان روشنگرى چون ولتر و همچنين روسو در موضوع (لزوم) و يگانگى ماهيت و طبيعت اخلاقيات (٨) اتفاق نظر وجود داشت. ديدرو و همفكرانش كاملا ميدانستند كه انها، در مقابل (فساد) كليسا، در واقع مبلغ دين جديدى هستند و اخلاقيات ان را ترويج ميكند، حتى هلوتيوس علنا معتقد بود كه محتواى دين جديد تنها بايد بر اساس مصوبات مجلس نمايندگان تعيين شود."  اعتقاد به لزوم ايجاد دين جديد به هلوتيوس محدود نميشد، در اوايل قرن ١٩ پدر جامعه شناسى علمى اگوست كومت (١١) ايده ايجاد يك دين رسمى را بر اساس دستاودهاى علوم اجتماعى پيشنهاد ميكند، كومت تا انجا پيش ميرود كه سلسله مراتب سازمانى اين كليساى علمى را به دقت ترسيم ميكند با دقتی و وصفی بسيار بيشتر از ماركس يا لنين در تشریح سلسله مراتب سازمان حزب كمونيست يا نحوه كاركرد سانتراليزم دموكراتيك.  روسو در "رساله در ريشه يابى بى عدالتى اجتماعى" ارتباط بين علم و جامعه را حلاجى ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه جامعه و علم غير قابل انطباق و نتيجتا علم را تنها توسط جايگزين كردن اعتقاد انها با اعتقادات جديد ميتوان ايجاد كرد.  بنابراين روسو در جستجوى ان بود كه متعاقب از بين رفتن نفوذ كليسا در دوران روشنگرى، جانشينى براى توجيه اسمانى قدرت و در نتيجه دليلى براى تبعيت مردم از نوع جديد حكومت بيابد و اخلاق اجتماعى كه او ارائه ميكند نتيجه اين تلاش است".  تالمون در همان نوشته اظهار ميدارد كه روبسپير رهبر ژاکوبنها تمامى انديشه هاى قرن ١٨ فرانسه را بخوبى كند و كاو كرده و تعبيرهاى او برايندى بود از مجموعه انها و با تاكيد بر نقشى كه هر كدام در سناريوى اخلاق بازى ميكردند، سناريويى كه تحت قضاوت طبيعت و بصورت اختصاصى در چارچوب ارتباطات اجتماعى مطرح بود. تالمون در مقايسه با ايزا برلين دقت نظر بيشترى در برسى آرا روبسپير و در تاثير پذيرى او از اكثر متفكران دوران خود ارائه ميكند و از انداختن تمامى مسئوليتها به شانه روسو و معرفی او بعنوان پدرخوانده ژاکوبنها اجتناب ميكند.

اخلاقى كه روبسپير از مجموعه تفكر اجتماعى عصر خود بدان اعتقاد پيدا ميكند كاركردى چون سامانه گردش خون در ارگانيزم جديدا كشف شده جامعه ايفا ميكند، و نتيجه مستقيم بدعت گذارى فلسفه سياسى مدرن در زير پا گذاردن فرد و قربانى كردن او در پاى بت جديد جامعه است.  جامعه بعنوان ارگانيزمى كه شهروندان سلولهاى ان هستند و سلولها وظيفه و نقشى جز سلامت و اعتلاى جامعه از جمله سرويس دهى به زير سيستمهاى حياتى ان مانند نظام اخلاقى ندارند.  اين نظام اخلاقى كل گراست چون سلامت و حيات سلولها را تنها ناشى از سلامت تن و بواسطه ان امكان پذير ميداند، ساختارگراست چون استقلال و قدرت انتخابى براى سلولها قائل نيست در عوض انها را در مجموعه پيچيده ماشين تن كاملا گرفتار و بى اراده ميداند، شهيد پرور است چون نابودى چند صد يا چند هزار سلول در راه پاكى و سلامتى تن مجاز و لازم ميداند، در نگاهش به ارگانيزم تن ايده اليست است چون بدنبال تعالى جامعه تا اعلا درجه ممكن در مسيرى است تكاملى كه هيچگاه پايان نميپذيرد و در اين راه زندگی و مرگ سلولها اهميتى ندارد.  همچنين اين نظام اخلاقى متناقض و گمراه است چون قوانين حركت و تكامل اين تن (جامعه) را با قوانين طبيعى اشتباه گرفته و گمان ميكند اين قوانين نقض ناپذيرند.  ايزا برلين اين گمراهى را به تمسخر ميگيرد و ميگويد فلسفه سياسى اروپا براى يك قرن، از زمان منتسكيو (نيمه قرن ١٨) تا جان استيوارت ميل (نيمه قرن ١٩) فرق بين قوانين طبيعى بعنوان انچه كه هست و قوانين اجتماعى بعنوان انچه بايد باشد را نميدانست، در نظر برلين تمييز دادن بين ايندو اكنون از يك بچه مدرسه اى  كودن ساخته است. (۲۳) بر اساس اخلاقيات اجتماعى گفته شده مجموعه فضيلتهاى جديدى متولد ميشوند كه رعايت انها بدليل هجرت انسان از طبيعت به جامعه، از طرف فلسفه سياسى جديد، كاملا ضرورى و اجتناب ناپذير معرفى ميشوند.  بدنبال گسترش ایده های آزادیخواهی انقلاب فرانسه و بموازات آن اين فضيلتها نیز بصورت نهرهايى از واژه ها، ارزشها، ادبيات، قهرمانان و شهدا به حرکت درمیایند به هم میپیوندند و سپس مرزهاى فرانسه را بقصد تسخير بقيه اروپا ترك ميگويند.  توكويل (١٠) در كتاب "انقلاب فرانسه و رژيم سابق" معتقد است سرعت گسترش افكار انقلابى به خارج از مرزهاى فرانسه تنها با سرعت گسترش اسلام در ابتداى پيدايش ان قابل مقايسه است

ربسبير در عمل اولين رهبر معنوى و سياسى اين جنبش اخلاقى است كه از طرف همفكرانش لقب "فساد ناپذير" و دوران حكومت او بدرستى "جمهورى فضيلت(24)" نام گرفت.  در اينجا بخشى از سخنرانى او را در مجلس نمايندگان در ٥ فوريه ١٧٩٤ مياوريم، اين سخنرانى زمانى ايراد ميشود كه شورش استان واندو سركوب شده و خطر حمله نيروهاى پروس، استراليا و انگليس كاملا از بين رفته و ربسپير در اوج قدرت قرار دارد:

"خلوص كامل عناصر تشكيل دهنده انقلاب فرانسه و تعالى اهداف ان دقيقا همان منبع اصلى قدرت و ضعف هاى ماست.  منبع قدرت بخاطر اينكه به ما پيروزى حقيقت بر تصورات باطل را و پيروزى حقوق جمعى بر منافع فردى را اهدا كرده است. منبع ضعف بخاطر اينكه انقلاب بر عليه همه ما كه بدكار و فاسديم صف ارايى كرده است، بر عليه همه انها كه در قلبشان براى غارت ديگران برنامه ريزى ميكنند، بر عليه همه انها كه ديگران را غارت كرده و اكنون طلب بخشش ميكنند، بر عليه همه انها كه ازادى را يك مصيبت براى افراد ميدانند و بالاخره بر عليه همه انها كه انقلاب را بعنوان وسيله اى براى معاش و جمهورى را شكارى در چنگ خود تصور ميكنند، بيهوده نيست كه تعداد زيادى از زياده خواهان اکنون صفوف ما را ترك كرده اند چرا كه از ابتدا با هدفى متفاوت به انقلاب پيوسته بودند. در اين دوران دو نيروى خارق العاده و رقيب براى كنترل طبيعت در مبارزه هستند تا تاريخ جهان را بصورت برگشت ناپذيرى شكل دهند و فرانسه به تئاتر بزرگى براى به صحنه امدن اين مبارزه تبديل شده است (مشخص شد استفاده هگل از قیاس تاریخ به صحنه تئاتربا اقتباس از روبسپیر بوده است). از خارج تمامى مستبدان ما را احاطه كرده اند و از داخل طرفداران انها، و تا زمانی که اميدشان به جنايت قطع نشده، به توطئه ادامه خواهند داد. ما بايستى دشمنان داخلى و خارجى جمهوريمان را خفه كنيم يا خود نابود شويم، در چنين شرايطى اولين اصل سياست شما(مجلس) بايد عبارت باشد از رهبرى مردم با استدلال و (سرکوب) دشمنان انها با ترور."  

و ترور سازمان يافته دشمنان مردم بى وقفه ادامه ميابد، محكومين منسوب به اشرافيت يا ضد انقلاب، كه بسيارى تا اندكى پيش از فعالين همان انقلاب بودند همه روزه از بازداشتگاه كنسه ژرى (١٢) بسوى ميادين اصلى شهر از جمله پاله دلا كنكورد فعلى (١٣) كه محل استقرار گيوتين بود برده ميشدند.  مردم در سر راه عبور ارابه ها و در اطراف چوبه هاى گيوتين به تفريح و وقت گذرانى مشغول بودند و بازار دستفروشها همه روزه در ساعات اعدام بسيار گرم بود. از هر گيوتين در يك نمايش معمولا ١٠ تا٢٠ بار استفاده ميشد و تيغه ها تنها در انتهاى كار تميز ميشدند.  گفته ميشود تمامى كسانى كه به سكوى گيوتين ميرسيدند از مرد و زن، اشرافى يا انقلابىِ سابق ارام و ساكت بودند و نمونه اى از اعتراض يا داد و فرياد يا التماس ديده نميشد، در فيلم دانتون ساخته اندره وايدا (١٤) او از زمان قرار گرفتن روى ارابه زبانش بند ميايد، چيزى شبيه ابتلا به يك گلو درد حاد.  


پس از نمایش این فیلم در سال ۱۹۸۳ حزب کمونیست فرانسه انتقاد ملایم وایدا را به قهرمان فساد ناپذیر فرودستان حتی در مورد اعدام دانتون هم بر نمیتابد و همراه با اتحادیه های کارگری زیر مجموعه خود رسما به نمایش آن اعتراض میکند. این به معنای آنست که بخش قابل توجهی از نیروهای چپ در نیمه دوم قرن بیستم شامل کسانی که دموکراسی را پذیرفته و با لنینیزم الفتی ندارند گویی معتقدند اعدام دانتون و حدود 40 هزار نفر دیگر برای پیشبرد عدالت اجتماعی در فرانسه امری ضروری بوده است. البته  راه دورهم نرویم، در میان مارکسیستهای های ایرانی کم نیستند کسانی که با آمدن نام روبسپیر هنوز هم از یاد آوری خاطره اولین رهبر سیاسی دوران مدرن با گرایش چپ احساساتی میشوند.  حتی کسانی که خود یا اعضای خانواده آنها قربانی خشونت در 32 سال اخیر در ایران بوده اند خشونت جمهوری اسلامی را از نوع مذهبی و قرون وسطایی و غیر قابل مقایسه با خشونت مدرن و انقلابی میدانند. در ادامه این جلسات مطرح میکنیم که خشونت قرون وسطی متعلق به  قرون وسطی و همانقدر میتواند به جمهوری اسلامی ربط داشته باشد که حکومت اسپارت در یونان 400 سال قبل از میلاد به حکومت ربسپیر، خشونت جمهوری اسلامی تنها میتواند خشونت انقلابی و مدرن باشد.

دلیل سكوت محکومین گیوتین همچنان بصورت رازى باقى ميماند، ايا در ساختمان سرد و بيروح كنسه ژرى با سقف هاى بلند و كف و ديوارهاى سنگ چين قربانيان تحت تاثير عظمت انقلاب قرار گرفته و متوجه ناچيز بودن خود ميشدند، در كف شير نر خونخواره اى - غير تسليم و رضا كو چاره اى، ايا تواتر همه روزه و تعداد قربانيان انها را در مقابل نيروى قهريه اى غير انسانى، چون بلايى طبيعى، همه گير، غير قابل اجتناب و "عادل" قرارميداد، نيرويى بزرگتر از انچه روسو براى "اراده عمومى" متصور بود. اگر فضيلتهاى سياسى دولت شهر اسپارت چون وطن پرست و جنگجويى را كه مورد توجه ماكياولى، بنوعى منتسكيو و سپس روسو قرار گرفتند را در نظر اوريم و موارد پيشنهادى روسو چون عشق به عدالت اجتماعى، حل شدن در جامعه و شادى از اجراى مجازات حتى اگر خطا كار خود فرد باشد را هم به اين مجموعه اضافه كنيم فضيلت جديدى بدست ميايد كه ان را در اينجا فضيلت سكوت ميناميم، سكوت به هنگام اجراى 'حدود' و احكام قانونى، درك اين فضيلت جديد بيش از هرچيز در كشودن راز سكوتِ محكومين به گيوتين در جريان انقلاب فرانسه راه گشاست.

هنا ارنت در مورد زندانيان اردوگاه هاى مرگ نازى ميگويد انها بدلايلى قدرت اقدام خود انگيخته (١٥) انسانى خود را از دست داده  و تنها قادر به انجام حركاتى در حد سگ ازمايشگاه پاولوف ميشدند. ارنت اين وضعيت را حالت ايدال توتاليتاريزم ميداند يعنى حاكميت كامل Total بر كسانى كه فرديت و خودانگيختگى را كاملا از دست داده باشند.  او رسيدن به توتاليتاريزم را براى حكومتهاى توتاليتر يك ارمان ميداند، ارمانى كه ميتوانند هر روز بيشتر و بيشتر به ان نزديك شوند ولى هيجگاه بطور كامل به ان نميرسند و قدرت تمام پيدا نميكنند البته با يك استثنا و ان در محيط اردوگاه هاى مرگ (١٦) است. در اين اردوگاه ها همزمان با از بين رفتن كامل خود انگيختگى انسانها، قدرت حكمرانان كامل و تمام ميشود.

سكوت قربانيان گيوتين در روز ٨ دسامبر ١٧٩٣، حدود ٨ ماه قبل از سقوط ربسپير، با عدم رعايت و جسارت يك محكوم شكسته ميشود، افتاب پاريس در حال غروب كردن است و سرماى دسامبر كم كم در جمعيت حاضر در ميدان نفوذ ميكند اما اكثرا قصد دارند تا امدن اخرين ارابه صبر كنند.  انها از حضور در كنار گيوتين احساس رضايتى دارند كه خود بسادگى قادر به توصيفش نيستند، بودن در انجا اين اطمينان خاطر را به انها ميدهد كه در زمان وقوع بلايى بزرگ، انها مشخصا انتخاب شده اند كه از عواقب ان در امان باشند، به انها و خانواده شان اين تضمين داده شده كه در پايين پلاتفرم در ايمنى كامل بمانند و ديگرانى كه، مانند انها اين سعادت نصيبشان نشده، به بالاى صحنه روند و هر بار رها شدن تيغه، به شادى و شكرشان ميافزايد كه هنوز سر انها روى تنشان است.  با رسيدن يكى از اخرين ارابه ها سر و صداى يكى از محكومين توجه حاضرين را به خود جلب ميكند، او اعتراض ميكند، التماس ميكند، جيغ ميكشد و صداى او در تمام خيابانهاى اطراف بوضوح شنيده ميشود. رفتار اين زن  كه با بى توجهى حريم دادگاه، احترام تاريخ، قدرت ساورين (١٧) و حرمت اراده عمومى را زير پا ميگذارد تماشاچيان را بهت زده ميكند، جمعيت در سكوتى سنگين فرو ميرود و همهمه و خوردن تنقلات بيكباره متوقف ميشود.  او از روى سكوى گيوتين مردم را خطاب ميكند و انها را بخاطر تفريح در حال مشاهده مرگ هم نوع شماتت ميكند، نام او مادام دوبرى (١٩) است، او کورتیزان رسمی دربار بوربن ها و فردی است که زندگیش را بيش از ديگران مديون جسم و روح خود و نه "مديون جامعه" ميداند و نميتواند براحتى ان را در پيشگاه "اراده عمومى" جامعه قربانى كند.

چگونه دوبرى در رويارويى شاخ به شاخ و تن به تن با نيروى هولناك حركت جامعه و تاريخ سر سوزنى از خودانگيختگى خود را از دست نميدهد بصورت رازى باقى ميماند همانگونه كه سكوت ديگران.  گويى فيلسوفان جامعه گرا و ساختار گرا و مبلغان قدرت بى منازع تاريخ (٢٠) در ميان جمعيت حاضر در ميدان و در كنار انها مورد سرزنش دوبرى قرار ميگيرند، اما دوبری برآن نیست که رعایت ديگر فيلسوفان را داشته باشد و آنان را نيز چنان محترم نميگذارد، نيچه را در رديف اول جمعيت حاضر ميبيند و او رابخاطر فداكردن رحم و انصاف در راه هدف بزرگ پيروزى انسان بر جهان شماتت ميكند، به رمانتیکها شک دارد که آنها بتوانند درتلاشش برای بودن بجاى نبود شدن ويژگى قابل ستايشى بیابند. دوبرى زخم زبانى هم براى گيوركگارد دارد كه در كتاب "مرض منجر به مرگ" (٢١) نااميدى زنانه (١٨) را با عدم  امكان فداشدن در راه عشق مرد مساوى ميداند چرا كه او، بى عشق مردى، با نااميدى كاملا بيگانه است و به زندگى، بسيار بيش از ديگران، عشق ميورزد.  در سى چند سالگى زمانيكه زيبايىش در تمام فرانسه نظير نداشت و در اوج محبوبيت بود بارها در سالنهاى روشنفكرى پاریس در سالهای طلایی روشنگری با برجستگان صاحب قلم (٢٢) اروپا اشنا شده بود و، در دل، بودن با يكى از انها را بمراتب به لويى پانزدهم و سر و كله زدن با درباريان دزد و پر افاده او ترجيح ميداد، سالها بعد مدتها بخاطر بازى سرنوشت يا بعضا انتخابهاى خودش، كه انها را هم معمولا به عهده سرنوشت ميانداخت، افسوس خورده بود.  حالا در اين اخرين دقايق زندگى دوباره برخى از ان برجستگان را ملاقات ميكند و چهره شان را در ميان تماشاگرانِ مرگ خود تشخيص ميدهد. 

ثانیه های آخر فرامیرسد، او را روى نيمكت گيوتين دراز كش ميكنند حنجره اش هنوز كار ميكند و فرياد ميزند "فقط يك لحظه بيشتر فرصت بدهيد" و بدين ترتيب قداست  فضيلت اجتماعى سكوت در "جمهورى فضيلت" حتی در نقطه ای که رعایت آن بیش از همه لازم است یعنی روی نیمکت گیوتین، توسط زنى نه چندان با فضيلت شكسته ميشود و در همان حال

تيغه گيوتين همچون تبرى سنگين
در كف پهلوانى بى اشتباه
به قصد قطع سر گنجشكى
از اسمان فرود ميايد
و سر مادام دبورى را نرم و سهل و سريع
از تن جدا ميكند
پیش از آنکه زبانش از سخن باز ایستاده باشد

افتاب غروب كرده است و سرما بيش از هميشه احساس ميشود، مردم با سرعتى بيش از روزهاى ديگر متفرق ميشوند و هنگام رفتن از نگاه به يكديگر پرهيز ميكنند. از انروز ببعد علاقه پاريسى ها براى وقت گذرانى در ميدان پاله دلا كنكورد بشدت كاهش ميابد و دستفروشها بدنبال كار خود به نقاط ديگر ميروند.  امار قربانيان "جمهورى فضيلت" تا زمان سرنگونى و اعدام روبسپر در ٧ ترميدور - ٢٧ جولاى ١٧٩٤ بين ٣٠ تا ٤٠ هزار نفر تخمين زده ميشود. اين امار شامل كشته شدگان سركوب شورش سلطنت طلبان در استان واندو Vande، قريب ١٠٠ هزار نفر، نميشود.


1 - Joseph Lakanal
2 - representative democracy
3 - 24 Short Analytical History of Democracy, Stomberg, page
4 - Isiah Berlin, Political Ideas in The Romantic Age, page   
5 - Promise of Politics7
6 - Promise of Politics, page 147
7 - Totalitarian Democracy, by  A. J. Talmon
8 - homogeneous nature of morality
9 -  Leo Strauss
10 - Alexis Du Tocqueville
11 - Auguste Comte
12 - La Conciergerie
13 - Place de la Concord
14 - Andrzej Wajda  
15 - Spontaneous
16 -Death Camps 
17 - sovereign
18 - despair 
19 - Madame du Barry
20 - Historicism
21 - Sickness Onto Death Soren Kierkegaard 
22  - Men of Letters
23 - Isiah Berlin, Political Ideas in The Romantic Age, page 102 
24 - Republic of Virtue


No comments:

Post a Comment